مطالب روز |
سهراب سپهری 1385: هر کجا هستم، باشم به درک! من که باید بروم! پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین، مال خودت! من نمی دانم نان خشکی چه کم از مجری سیما دارد! تیپ را باید زد! جور دیگر اما… کار را باید جست. کار باید خود پول. کار باید کم و راحت باشد! فک و فامیل که هیچ… با همه مردم شهر پی کار باید رفت! بهترین چیز اتاقی است که از دسته چک و پول پر است! پول را زیر پل و مرکز شهر باید جست! سید خندان یه نفر! سوئیچم کو! [ یکشنبه 91/2/10 ] [ 3:8 عصر ] [ محمد رضا آزادبری ]
[ نظر ]
10 – خدا نگران بود که آدم در باغ عدن گم بشه چون اهل پرسیدن آدرس نبود. 9 – خدا میدونست یه روزی آدم نیاز داره یک کسی کنترل تلویزیون رو بهش بده. 8- خدا میدونست که آدم هیچ وقت خودش وقت دکتر نمیگیره! 7 – خدا میدونست اگه برگ انجیر آدم تموم بشه، هیچ وقت خودش برای خودش یکی دیگه نمیخره. … 6 – خدا میدونست که آدم یادش میره آشغالا رو بیرون ببره 5 – خدا می خواست آدم بارور و تکثیر شود ، اما خدا میدونست که آدم تحمل درد زایمان رو نداره 4 – خدا میدونست که مانند یک باغبون ، آدم برای پیدا کردن ابزارهاش نیاز به کمک داره 3 - خدا میدونست که آدم به کسی برای مقصر دونستش برای موضوع سیب یا هر چیز دیگری نیاز داره 2 – همونطور که در انجیل آمد ه است : برای یک مرد خوب نیست تنها بماند و سرانجام دلیل شماره یک 1 – خدا به آدم نگاه کرد و گفت : من بهتر از این هم می تونم خلق کنم …. [ یکشنبه 91/2/10 ] [ 2:49 عصر ] [ محمد رضا آزادبری ]
[ نظر ]
مردی که خیال می کرد دانشمند است و در نجوم تبحری دارد یک روز رو به ملا کرد و گفت:خجالت نمی کشی خود را مسخره مردم نموده ای و همه تو را دست می اندازند در صورتیکه من دانشمند هستم و هر شب در آفاق و انفس سیر می کنم. ملا گفت : ایا در این سفرها چیز نرمی به صورتت نخورده است؟ دانشمند گفت :اتقاقا چرا؟ ملا با تمسخر پاسخ داد: درست است همان چیز نرم دم الاغ من بوده است! [ یکشنبه 91/2/10 ] [ 2:43 عصر ] [ محمد رضا آزادبری ]
[ نظر ]
اولین باری که برای بچه ها خوراک جگر درست کردم هیچ وقت یادم نمی ره. غذا رو کشیدم و بچه ها و شوهرم را برای خوردن شام صدا زدم، پسر کوچکم غذا را بو کرد و اخم هایش رفت توی هم… دخترم هم با غذایش بازی بازی می کرد ولی حاضر نبود لب بزنه. به بچه ها گفتم:“ممکنه بوی خوبی نده اما خیلی خوشمزه است، یه کوچولو امتحان کنید… اصلا می دونید اسم این غذا چیه؟ یه راهنمایی می کنم بهتون… باباتون گاهی منو به همین اسم صدا می زنه.” “نخور! نخور! تاپاله است!” [ یکشنبه 91/2/10 ] [ 2:42 عصر ] [ محمد رضا آزادبری ]
[ نظر ]
زن: عزیزم! یادته روز خواستگاری وقتی ازت پرسیدم چرا می خوای با من ازدواج کنی، چی گفتی؟ شوهر: آره، خوب یادمه، گفتم: می خواهم یک نفر را در زندگی خوشبخت کنم. زن: خوب، پس چی شد؟ شوهر: خوب، خوشبخت کردم دیگه. زن: کیو خوشبخت کردی شوهر: همون بیچاره ای رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه!!
[ یکشنبه 91/2/10 ] [ 2:37 عصر ] [ محمد رضا آزادبری ]
[ نظر ]
زنی با سر و صورت کبود و زخمی سراغ دکتر روانشناس میره ..
[ یکشنبه 91/2/10 ] [ 2:32 عصر ] [ محمد رضا آزادبری ]
[ نظر ]
در جواب گفت بله فقط یک نفر. پرسیدن ک…ی؟
در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت و تو ذهنم پی ریزی می کردم،در فرودگاهی درنیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد،دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من و دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت .
[ یکشنبه 91/2/10 ] [ 1:55 عصر ] [ محمد رضا آزادبری ]
[ نظر ]
ده تا از بهترین بهانههای دوست پسرها برای خلاص شدن از دست دوست دخترها و معنی واقعی اونها!1- تو برای من مثل خواهر میمونی! (یعنی:خیلی زشتی!)2- فاصله سنیمون کمی زیاده. (یعنی:خیلی زشتی!)3- من به تو علاقه به «اونصورت» ندارم. (یعنی:خیلی زشتی!)4- من الان توی موقعیت بدی از زندگیم هستم. (یعنی:خیلی زشتی!)5- دوست دختر دارم. (یعنی:خیلی زشتی!)6- من با خانمهای همکارم بیرون نمیرم. (یعنی:خیلی زشتی!)7- تقصیر تو نیست، تقصیر منه! (یعنی:خیلی زشتی!)8- من الان توجهم به کارمه! (یعنی:خیلی زشتی!)9- من تصمیم گرفتم مجرد بمونم. (یعنی:خیلی زشتی!)10- بهتره فقط با هم دوست معمولی باشیم (یعنی: بطور وحشتناکی زشتی!!!!) [ یکشنبه 91/2/10 ] [ 1:50 عصر ] [ محمد رضا آزادبری ]
[ نظر ]
نام برنامه: n7player [ دوشنبه 90/12/15 ] [ 10:43 عصر ] [ محمد رضا آزادبری ]
[ نظر ]
[ دوشنبه 90/12/15 ] [ 10:38 عصر ] [ محمد رضا آزادبری ]
[ نظر ]
|
|
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |